جدول جو
جدول جو

معنی سیاه پوست - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه پوست
کسی که پوست بدنش سیاه باشد، آنکه از نژاد سیاه باشد
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
فرهنگ فارسی عمید
سیاه پوست
آنکه رنگ پوست بدنش سیاه باشد، مقابل سفیدپوست، (فرهنگ فارسی معین) : و رنگ سیاه پوستان و هرچه ایشان رابدین صفت آفریده است ... (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
سیاه پوست
آن که رنگ پوست بدنش سیاه باشد مقابل سفید پوست
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه پوست
هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی، بومی قاره آفریقا که پوستی تیره، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند
تصویری از سیاه پوست
تصویر سیاه پوست
فرهنگ فارسی معین
سیاه پوست
دده سیاه
متضاد: حور، زنگی، سیاه برزنگی، کاکاسیاه
متضاد: سفیدپوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
کسی که بر اثر نوشیدن نوشابۀ الکی از حالت طبیعی خارج شده باشد، بد مست، بسیار مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوشک
تصویر سیاه پوشک
نوعی خار بیابانی که گل های زرد زیبا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد، کنایه از ماتم زده، ماتم دار، عزادار، کنایه از شب گرد، عسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه توسه
تصویر سیاه توسه
زغال اخته، درختچه ای با برگ های بیضی و گل های کوچک با میوه ای سرخ رنگ و به شکل سنجد که مصرف خوراکی و دارویی دارد، اخته زغال، حبّ الشوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید، آنکه در سایه به سر ببرد و خوش باشد، سایه پسند، راحت طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ / تِ)
کنایه از شخصی باشد که پیوسته به فسق و فجور و کارهای ناشایسته بپردازد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لقب یزدجرد بن بهرام گور محب الجیش. لقب یزدگرد بن بهرام گور ساسانی. (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بدمست. (آنندراج). مردم مست افتاده بیهوش. (ناظم الاطباء). مست طافح. مست مست. مست خراب
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بخیل. (غیاث اللغات). کنایه از مردم بخیل و رذل و ممسک. (برهان) ، کنایه از نحس و شوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه جامۀ سیاه پوشد، مجازاً، زنگی، حبشی:
فلک از طالع خروشانش
خوانده شاه سیاه پوشانش،
نظامی،
، سیاه رنگ:
تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه،
خاقانی،
، شب گرد، عسس، میربازار، میرشب، (برهان) (از آنندراج)، شرطه، (مهذب الاسماء) (تفلیسی)، چاوش و آن کسی باشد که پیشاپیش پادشاهان دورباش گوید و این جماعت در قدیم بجهت هیبت و صلابت و سیاست سیاه می پوشیده اند، (برهان) (از آنندراج) : و این مثال بداد و سیاه پوشان برآمدند و حجت تمام بگرفتند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292)، سوگوار ماتمی و صاحب تعزیت، (برهان) (آنندراج)، شیربانان یعنی جماعتی که شیر، ببر و جانوران درنده نگاه میدارند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو دهستان کورائیم بخش مرکزی اردبیل شهرستان اردبیل، دارای 281 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه سیاهپوش، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
نام درختی است که این گونه (درخت افرا) در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران از آستارا تا مینودشت در همه ارتفاعات یافت میشود. آنرا در گیلان پلت، بلس و سیاه پلت، در کوهپایۀ گیلان پلاس، در آستارا گندلاش، در طوالش بستام، بسکم و بسکام و در مازندران و گرگان افرا میخوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نوعی از کبوتران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
مست مست مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال پوست
تصویر سفال پوست
دارنده پوستی مانند سفال: جانوران سفال پوست حس لمس ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
کسی که پیوسته فسق و فجور و کارهای ناشایسته کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه پوست
تصویر سیه پوست
آن که رنگ پوست بدنش سیاه باشد مقابل سفید پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه پوستی
تصویر سیاه پوستی
سیاه بودن رنگ پوست بدن مقابل سفید پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
((مَ))
بسیار مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
((دَ))
بخیل، خسیس، پست، فرومایه، شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
((پِ))
کنایه از سوگوار، شبگرد، عسس
فرهنگ فارسی معین
فاسق، اهل فسق وفجور، زانی، زناکار، رفاه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتم زده، سیاه جامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد